لطیفه های قرآنی
ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ ... [الحج : 10]
اين در برابر چيزى است كه دستهايتان از پيش براى شما فرستاده ...
با هر دست دادي با همان دست مي گيري
مثلا :
اگر جنسي را گران فروختيم ، جنس را به ما گران مي فروشند
اگر در شب عروسي جلوي ماشينها را گرفتيم ، در زندگي جلويمان گرفته مي شود
اگر به ناحق در گوش ديگران زديم ، به ناحق در گوشمان زده مي شود
و ...
داستانك:
آيت الله العظمى بروجردى رفتند مشهد، آيت الله نهاوندى در مسجد گوهرشاد پيشنماز بودند، سجاده خود را به آقاى بروجردى دادند. آن چند روز را آقاى بروجردى در مسجد گوهرشاد امام جماعت بودند.
بعد آيت الله نهاوندى رفتند به نجف اشرف. در صحن نجف، امام جماعت يكى از علماى بزرگ بود. آن عالم بزرگ سجادهاش را داد به آقاى نهاوندى. آيت الله نهاوندى مىگفت: رفتم داخل حرم، از على ابن ابيطالب (عليه السلام) اينگونه شنيدم: جا دادى، جا داديم [حجت الاسلام قرائتي دربرنامه درسهايى از قرآن 2/ 11/ 76]
لطيفه:
شخصي يك حلب شير را كه موش در آن افتاده بود به شخصي داد و گفت براي مرحوم پدرم نماز قضا بخوان!
و بعد از مدتي براي حلاليت طلبي نزد او رفت و اعتراف كرد كه آن حلب شير، نجس بوده است و طرف با تعجب گفت؛ عجب! پس بگو چرا هر وقت وضو مي گرفتم كه براي مرحوم پدرت نماز بخوانم، بي اختيار باطل مي شد!!
لطيفه :
قصهگویی بر روی منبر رفت و مي خواست روايتي از حق همسايه بگويد ، اما روايت را فراموش كرد
و گفت: خداوند چنان حق همسایه را بزرگ داشته و اهمیت بخشیده که والله خجالت میکشم بگویم!
لطيفه اي تكراري :
كلاغي روي سر شخصي مدفوع كرد .آن شخص سريع شروع كرد به شكر كردن .
شخصي سوال كرد : لباست پر از آلودگي شده و شكر مي كني
گفت : براي اين شكر مي كنم كه ، اگر گاو پرواز مي كرد چه خاكي به سر مي كردم .
__________________
چه بسيار انسانهاي ناشكري هستند كه مي گويين : بدشانس ترين انسان منم . چون تصادف كردم و ماشينم از بين رفت. و كسي نيست به آنها بگويد :شما خوش شانس ترين انساني ، چون تصادف كردي و خودت نرفتي
لطيفه :
شخصي به دوستش گفت : بدبخت ترين انسان منم چون گرسنه ام و امشب غذا ندارم
دوستش گفت : بدبخت تر از تو منم كه هم گرسنه ام هم غذا ندارم و هم امشب مهمان دارم
لطيفه :
شخصي متكبر كه براي خود جايگاه مهمي ميديد ، در حرم حضرت رضا (عليه السلام) به فكر فرو رفت كه من در پيشگاه حضرت چه مقامي دارم،
با خود گفت: اولين كلمهاي كه يك نفر به من بگويد، نشان دهنده مقام من باشد.
همين طور كه ايستاده بودم زني از كنارم عبور كرد به خيال اين كه همسر خود من است، گفتم بايست با هم برويم خانه، زن برگشت و به من گفت: خيلي خري. باز شك كردم كه همين كلمه نشان دهنده مقام من است، زن برگشت، گفت: شك نكن، خيلي خري!
لطيفه:
شخصي برايم تعريف كرد كه: روزي با بچه ي كوچكم به حرم امام رضا رفتم .
او را روي شانه ام گذاشتم و با سختي خود را به ضريح چسباندم و گفتم هر چه مي خواهي از امام رضا بخواه
فرزندم هم با صداي بلند گفت: امام رضا لواشك مي خوام
به راستي همت برخي در دعا كردن اينگونه است
بعضي از مردم در مشكلات مي گويند : استعينوا بالموسيقي و السيگار
در مشكلات به جاي آنكه از نماز و صبر كمك بگيرند از موسيقي و سيگار و ... براي آرامش و ديگر مسايل كمك مي گيرند
خاطره :
در دبيرستاني نماز مي خواندم ؛ خواستم در بين نماز، براي آموزش وضو ؛ با يك ليوان آب ،وضو بگيرم.
شروع كردم به وضو گرفتن ، "صورت و دست و سر و پاي راست" ؛ اما پاي چپ را نكشيدم و وضو را تمام كردم .
بعد از نماز دوم يكي از دانش آموزان آمد و سوال كرد : چرا مسح پاي چپ را نكشيديد
گفتم : اگر مي كشيدم ممكن بود بعضي با خود بگويند وضوي امام جماعت باطل شده، دارد وسط نماز وضو مي گيرد
لطيفه :
شخصي ميره مغازه الكتريكي . به فروشنده مي گه میگه: خیلی ببخشید عذر میخوام گلاب به روتون واقعا ببخشید، شرمنده، لامپ دارید؟
فروشنده مي گه : لامپ خواستن كه اينقدر معذرت خواهي نداره!
مي گه آخه براي دستشويي مي خواستم
لطيفه :
شخصي به دوستش گفت : در نزديكي خانه ي ما كوهي است كه هر چه مي گويي تكرار مي كند . مثلا اگر بگويي: حسين . مي گويد: حسين حسين حسين حسين ...
دوستش كه مي خواست كم نياورد گفت : اين كه چيزي نيست . كوه كنار خانه ي ما ؛ اگر بگويي حسين . مي گويد: كدام حسين!
لطيفه:
شخصي كم سوادي هميشه به مردم مي گفت : من قاري قرآنم .
روزي در مسجدي مردم از او خواستند ،قرآن بخواند . و او به ناچار قبول كرد .
خواست سورهی مبارکهی «ق» را بخواند كه از قضا شخصي، سرفه اش گرفت شروع كرد به سرفه كردن. قاري به خیال آنکه غلط گفته، گفت: «قوف!». آن شخص باز سرفه کرد، گفت: «قیف!». باز سرفه کرد،
گفت: سرفه و مرگ! یا قاف است یا قوف یا قیف!
لطيفه :
امام جماعتي به جاى «قل هو الله» خواست سورهى نوح را بخواند.
گفت :«بسم الله الرحمن الرحيم» «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» يعنى ما حضرت نوح را فرستاديم. بقيه اش را فراموش كرد.
دوباره گفت كه: «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» يادش نيامد.
باز گفت :«إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا»، «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» يك نفر از پشت سر گفت: آقا! نوح نمىرود، يك پيغمبر ديگر را بفرست ؛ اين نشد يكي ديگر
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: